به عقیده مولانا عقل بر دو قسم است:
1- عقل جزء
2- عقل کل
مراد از عقل جزئی عقلی است که اکثر افراد بشر کم و بیش در آن شریکاند. و با آن به تحصیل و کسب علوم تجربی میپردازند. اما برای درک حقایق امور و اشیاء کافی نیست. چرا که در معرض آفت وهم و گمان است و همین ظن و وهم است که با عقل میآمیزد و پایۀ استدلالات عقلی را سست و ـ واهی میکند.
اما مولانا از این جهت بر عالمان علوم تجربی خرده میگیرد که در اموری که منجر به کشف معانی و حقایق نمیگردد موشکافیها و ممارستها میکنند ولی در شناخت مقام انسان و نقش او در عالم هستی کوچکترین تأمل و دقتی نمیورزند. پس از همین روست که همه علومی را که به مشاهده جمال حق در تمام تعینات و ذره، ذره موجودات عالم هستی منتهی نشوند. عین جهل و حجاب میداند.
مولوی در اغلب اشعارش این دنیا را معادل خس و خاشاک روی آب و یا کف دریا دانسته که بحر معانی و دریای زلال و پاک را از دیده پنهان کرده و همواره دعوتش این بوده که دریا و آب زیر این زوائد را بنگرید و فریب افسونگری دنیا را نخورید که بسیار دون است و بیبنیاد. اما چه حاصل که بسیارند که به کف مینگرند و قلیلی هستند که چشم به دریا که همان جمال خداوند است دارند.